سرما خوردگی مامان
سلام امیررضای مامان. امان از دست تو . میدونی چرا؟؟؟ ما رفتیم مراسم شب هفت شوهر عمه ی بابا که جناب عالی حسابی منو شرمنده کردی و یه لحظه هم اروم نبودی یه بند گریه کردی که میخوام برم بیروم حالا فکرشو بکنید من توی این سرما سه ساعت به پای امیررضا راه رفتم که اذیت نشه و برای خودش بازی کنه. بــــــــــــــــله سرما خوردیم و تب و لرز گرفتیم که الهی چشتون روز بد نبینه رفتیم خونه ی پدر شوهرم که خدا سایه شونو از سرمون کم نکنه خداییش خیلی کمکم میکنن. مادر و اقا جون و عمه منیر با امیررضا بازی کردند و منم خوابیدم تا حالم بهتر شد مادر شوهرم واقعا فرشته اس خیلی منو شرمنده کرد خودش مثل مادر همه چیز برام درس...
نویسنده :
مامان مرضیه
16:34